جدول جو
جدول جو

معنی لنگر افکندن - جستجوی لغت در جدول جو

لنگر افکندن
(سَ شُ دَ)
لنگر انداختن:
به دریائی که همچون نوح من افکنده ام لنگر
سفینه بر سر موجش بود تابوت ساحلها.
محمدقلی بیک سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
لنگر افکندن
لنگر انداختن: بدریایی که همچون نوح من افکنده ام لنگر سفینه بر سر موجش بود تابوت ساحلها. (محمد قلی بیک سلیم آنند لغ)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لگد افکندن
تصویر لگد افکندن
لگد پراندن ستور، لگد انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(غَ قَ / قِ گَ دَ)
خضاب کردن. حنا بستن:
کشیده سرمه ها در نرگس مست
عروسانه نگار افکنده بر دست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
رنگ دادن. رنگ کشیدن. رنگ بخشیدن. رجوع به رنگ دادن شود:
چون غضب رنگ گلش بر یاسمن می افکند
شعله را چشم از خجالت بر زمین می افکند.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ سَ دَ)
لگد انداختن
لغت نامه دهخدا
(عِ بَ دَ)
چشم انداختن. (یادداشت مؤلف). نگاه کردن. نگریستن: نظر در قعر چاه افکندن. (کلیله و دمنه) ، میل کردن. روی آوردن. دل بستن:
ما که نظر بر سخن افکنده ایم
مردۀ اوئیم و بدو زنده ایم.
نظامی.
مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم
تو میان ما ندانی که چه می رود نهانی.
سعدی.
، توجه کردن. مورد عنایت و التفات قرار دادن
لغت نامه دهخدا
تصویری از لگد افکندن
تصویر لگد افکندن
جفتک انداختن، زیر بار نرفتن امتناع کردن از قبول امری
فرهنگ لغت هوشیار